جدول جو
جدول جو

معنی شیرین قند - جستجوی لغت در جدول جو

شیرین قند
خیلی شیرین به مانند قند
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(کَ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان مراغه. سکنۀ آن 779 تن. آب از رود خانه گیلان. صنایع دستی آنجا جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
که خندۀ شیرین دارد. که خوش می خندد. که تبسمی شیرین و ملیح دارد. شکرخنده. (از یادداشت مؤلف) :
لب چو مرجان ولیک لؤلؤبند
تلخ پاسخ ولیک شیرین خند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(مَ نِ)
خوشخوی و خوشروی. خوش طینت. نیکوسرشت و خوش اخلاق:
ترشروی بهتر کند سرزنش
که یاران خوش طبع شیرین منش.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از بخش حومه شهرستان خوی. سکنۀ آن 186 تن. آب از چشمه و رود قطور. صنایع دستی آنجا جوراب بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(صَ نَ)
از اسمای محبوب است. (آنندراج). یار شیرین ادا. بت شیرین حرکات. زیبارویی که گفتار و رفتار شیرین و دلپسند دارد:
چهرۀ من چین گرفت از جور آن شیرین نگار
قامت من خم گرفت از زلف آن شیرین صنم.
میرمعزی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خِ / خَ شُ دَ)
طعم و مزۀ خوش و مطبوع یافتن. خوشمزه و شهدآگین شدن. دارای شهد و حلو گردیدن. حلاوت. (یادداشت مؤلف). احلیلاء. حلاوه. (دهار) (تاج المصادر بیهقی) (یادداشت مؤلف). ملاحه. ملوحه. (تاج المصادر بیهقی) :
وآن چیز خوش بود به مزه ایدون
شیرین از او شده ست چنان خرما.
ناصرخسرو.
- شیرین شدن آب، گوارا و عذب شدن آن: بسته شود شکافها و ایمن گردد راهها و شیرین شود آبها. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 312).
- شیرین شدن دهان (دهن، کام) ، حلاوت یافتن دهان به سبب خوردن شیرینی و جز آن.
- امثال:
از حلوا گفتن دهان شیرین نشود. (امثال و حکم دهخدا).
شیرین نشود دهن به حلوا گفتن.
(از شاهدصادق).
از سرکه نگشت کام شیرین.
امیرخسرو (از امثال و حکم).
، به نوایی رسیدن. نوایی یافتن، خوش آیند و دلنشین شدن:
بیستون بر کوهکن خواب فراغت تلخ کرد
زود می چسبد به دل کاری که شیرین می شود.
صائب (از آنندراج).
- شیرین شدن چیزی کسی را، عزیز و خوش آیند و مورد علاقه شدن:
چون طمع شیرین شدت در جای و ناجای ای عزیز
هم نگون پیش سخی هم پیش دون باید شدن.
صائب (از آنندراج).
- شیرین شدن در چشم (در نظر) کسی، خوش آیند گشتن در چشم وی. شیرین آمدن به چشم او:
تا چو زنبور عسل در چشم هم شیرین شوند
به که باشد خانه های دوستان از هم جدا.
صائب (از آنندراج).
رجوع به ترکیب شیرین آمدن به چشم کسی در ذیل مادۀ شیرین شود.
- شیرین شدن در دل کسی، عزیز و گرامی شدن در نظر وی:
ازجوانمردی شیرین شده در هر دل
وز خردمندی کافی شده در هر فن.
فرخی.
- شیرین شدن لب، کنایه از تبسم کردن و لبخند زدن. مزۀ شیرینی به لب نسبت ندارد زیرا که ذائقه در دهان و زبان است و کام و زبان و دهان شیرین گویند نه اینکه گویند در فلان چیز لب شیرین شد، پس کنایه از تبسم نمودن و نرم خندیدن باشد. (از آنندراج) :
اگر نه مصدر ذاتت بود چگونه قضا
لبش ز زمزمۀ ’کن فکان’ شود شیرین.
عرفی (از آنندراج).
صنم را زآن خجالت دیگر آن شب
به شکّرخنده ای، شیرین نشد لب.
آصف خان جعفر (از آنندراج).
- شیرین شدن مظنۀ بازار، گران شدن نرخ اجناس و رونق گرفتن و مشتری یافتن. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا